کوچ پرندگان به مــــن آموخت ،
وقتی هوای رابطه ســــرد است ،
باید رفتـــــــــــــــ
یادمه گفتی به شرافتم قسم تا اخرش باهاتم...
شرافتت پیش من گرو موند...
الان با عشق جدیدت خوش میگذره
بــــــــــــــی شـــــــــــــــــــــــرف؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر دوستت دارم هایت را جدی نگرفت ؛
غصه نخور ..
اگر رفت ،
گریه نکن ..
یک روز چشمان یک نفر ،
عاشقش می کند ..
یک روزی معنیه کم محلی را می فهمد ..
یک روز شکستن را درک می کند ..
آن روز می فهمد آه هایی که کشیدی ،
از ته قلبت بوده ..
می فهمد شکستن یک آدم تاوان سنگینی دارد .. !
من کیم؟
کسی میدونه؟
من همون دیوونه ایم که هیچ وقت عوض نمیشه.
همونی که همه باهاش خوشحالن اماکسی باهاش نمی مونه.
همونی که هق هق همه روبه جون دل گوش میده
اماخودش بغضاش روزیربالش میترکونه.
همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اماهمه ناراحتش میکنن.
همونی که تکیه گاه خوبیه اماواسش تکیه گاهی نیست.
همونی که کلی حرف داره اماهمیشه ساکته.
اره
من همونم.....
·
ازاین تکرارساعتهـ ـا
ازاین بیهوده بودنهـ ـا
ازاین بی تاب ماندنهـ ـا
ازاین تردیدـهـ ـا
نیرنگهـ ـا
... شکهـ ـا
خیانتهـ ـا
ازاین رنگین کمان سرد آدمهـ ـا
وازاین مرگ باورها ورویاهـ ـا
پریشانمـــ
دلـ ـم پروازمیخواهد....
عزیــزم (...)
وقتی گنــد زدی به زندگــی طرف ٬ موقع رفتــن دیگه دهنتـــو ببند لطفا (.../!!!) نگو: قسمــت نشــد (!)
نمیدانم در این شهر ک
همه مردمش ادعای تنهایی میکنند . . .
چه کسی دلها را شکانده . . .؟
لابد من . . .!!
ســـهراب...
باور کن دیـــگر نمیــتوان زندگی کـــرد...
روزی نوشـــتی:
"مهـــربانی هست ســیــب هســت ایمان هست،تــا شقایق هست زندگــی باید کرد"
امــــا
امروز مهـــر ورزیدن را همه از یــاد برده ایم
امــروز ســـهراب
مــا دیگر در مدرسه نمیـخوانیم
درس ِ دهــقان ِ فداکــار را کـــه ایــمانش در آن لباسی بود کــه آتش زد
،نــه کــتاب فرستاده ی خدایش...
ســـیــب ها اما...
طــعم سیب نمیــدهند دیــگر...
مـــن که به عشق طعم آتشین سیب از باغچه همسایه سیب دزدیده ام مـــیدانم...
کــهـ سیب ها قــبل ما خــوراکــ ِ کــرم ها شده اند...
ســـهراب!
مــگر خــبر نداری کــه در این شهر
شقایق ها پژمرده اند...
پــرید رنگ سرخ ِ شقایق وقتی دید که چشمهایمان از گریــه سرخ است...
حــــــال... تو بگو،
در شهری که سیب ها کرم خورده اند
،مهربانی فراموش شده،
معلمانش به شاگردان خود نمی آموزند که ایمان را باید در کجا یافت،
و شقایق ها رنگ پریده اند
، چگونه میـتوان زندگی کـــرد؟؟؟؟
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
مــــن همــ ـا نــم ....
خـــوبـــ تمــــاشا کن ... !
دختـــرے کـہ براے دوبــاره داشتــنــتـ ...
تمــامـــ شبـــ ـ را بيــدار مــی ماند ... :(
و با تـ ـویــے کـ نيـــستی حرف می زند ...
دختــرے کـہ ...
دستــهايــش را در ـهـــم گــره مـی کند
و زانــو ميــزند لبــہِ تختــش و چشمــانش را مــی بندد ...
و تنــــهـا آرزویـــش را براے
ـهـــزارميـــن بـــــار بـہ خــــــدا يـــاد آور مـــی شود ... !
خـــــــــــــــدا ـهم مثــل هميـــشهـ لبــــخند می زند
از ايـــن کـ «تـ ُــــــــ ـو »آرزوے هميشگی مــــــن بودے . .!
سلامتیه اونایی که خیلی وقته بریدن. ..دیگه نه ناز میکشن. .نه انتظار میکشن.
نه آه... میکشن. .نه درد میکشن...!
نه فریاد میکشن....فقط دست میکشن و میرن....
وروی در قلبشون مینویسن ..
این قلب بفروش میرسد به قیمت ..مفت..!
بآورتـــ بِشَود یآ نـﮧروزﮮ مـﮯ رسُد کـﮧ دِلَتــ برآﮮ هیچ کَس؛
بـﮧ اَندآزه ﮮ مَـטּ تَنگــ نَـפֿوآهَد شُد
برآی نِگآه کَردَنمـــ
כֿـَندیدنمـــ
اَذیتـــ کردَنمــــ
برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کـ ـنارَم دآشتی
روزﮮ خوآهد رسید کـﮧ در حَسرَت تِکرآر دوبآره مَـטּ خوآهـﮯ بود
می دآنم روزﮮ کـﮧ نبآشَم "هیچکَس تکرآر مـטּ نخوآهد شُد
مـט בیگر هیچمـــ نـــﮧ احساسے בارمــ نـــﮧ شوقے و
نـــﮧ روحے براے زنـבگے مـט فقط یکــ جسممــ یکــ
جسمــ تو خالے . . .
وقتے روح בر بـבنتـــ نباشـב سبکــ مـے شوے و
نابوב شـבنتـــ بـــﮧ ساבگے شکل مـے گیرב . . .
مـט هیچمـــ . . .
مـט هیچمـــ . . .
حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه …
لنگه به لنگه اند
این نیز بگذرد؛
مثل همه ی اتفاقات خوب و بد زندگی؛
مثل همه ی دوست داشتن هایی که؛
در ته صندوق خاک خورده ی زمان مخفی ماند؛
و هیچ کس نفهمیدشان؛
این نیز بگذرد، مثل زندگی …
غـمـگـینــــــم !
وقـتــے تمـآم جفـتهـای دنـیـا
تـنـهایے ام را بـه رخـــم مـیکـشنـــــــد
حتــے جـورابـــهآیـم . . .
بنـــد دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
تو پـــا برهنـــه می روی
و بی خبر
خدا رو شکر....
همه چی سر جاشه...
آسمان....زمین....پرنده...درخت ....
شب ...روز....
خورشید ...ماه....
قلم....کاغذ....من.....
دلتنگی....دلتنگی ....دلتنگی......
وهمچنان نوشته های تـ لـ خ ِ این دل....